۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

من یا کودک

خوش به حالت

به راستی کیست که از تکان خوردن گهواره بیش تر لذت می برد، من یا کودک؟
نانسی تایر،‌ نویسنده آمریکایی(۱۹۴۳).

نظر شما در این مورد چیه؟

گلک شناسی از طریق کتاب

روز جمعه من و مامانت رفتیم شهر کتاب، نزدیک سر حافظ... اونوقت مامان خانومتون تا جایی که میتونستن کتابهایی راجع به نوزادن قبل و بعد از تولد خرید فرمودند... الان شما هفته دهم فکر می کنم باشین... عکست رو زده بود... الان شبیه یه سیب زمینی کوچولو هستی و داره اندامت شکل می گیره... اینقدر خندیدیم که نگو... یه سری کتاب هم مربوط به پرورش هوش و استعداد کودکان بود که خریدیم، البته از سه ماهگی بعد از تولد باید شروع به تمرین بشه... دیگه خودمون رو کشتیم دیگه

عرق بید مشک

لالا

مامانی گلک،‌ باید هر روز حداقل یه لیوان شربت عرق بیدمشک بخوره تا نی نی صبور و باهوش بشه... به همه مامانی ها که منتظر نی نی خودشون هستن توصیه می کنم که حتما یک لیوان عرق بید مشک تو روز رو فراموش نکنن... کوچولو صبور میخواین، عرق بید مشک میل کنین... به همین سادگی

ماه رمضان

داره تموم میشه... امسال ماه خوبی بود... از همه کسایی که این پست رو میخونن میخوام دعا کنن که گلک ما و مامانش سال دیگه سالم و سلامت توی ماه رمضان کنار من باشن... خیلی دلم  گرفته بود... یه وقتهایی آدم چشمش رو باز می کنه می بینه که خیلی چیزا عوض شده،‌ دیگه دوران جوونی و بی خیالی گذشته، یه چیزایی تو زندگی آدم اومده که نمیشه بدون اونها سر کرد... وقتی ازدواج کردی،‌ وقتی یه نفر رو دوست داری، وقتی حس می کنی که تو خودت داری پدر میشی،‌ یه جورایی آدم به خودش میاد،‌ عمره که داره میگذره،‌ نقش ها داره عوض میشه،‌ اگه یه موقعی بچه بودی ،‌ حالا بچه داری... اگه یه زمانی برات زحمت می کشیدند که آینده تو رو بسازن،‌ حالا خودت باید آینده ساز باشی، خدا کنه که همه ما قدر روزهای خودمون رو بدونیم... قدر کسایی که داریم باهاشون زندگی می کنیم... کی می دونه سال دیگه کدوم ما هست،‌ دوباره اذان دم افطار رو میشنوه ،‌ خدا کنه که همه پدرها و مادرها سلامت باشن و هیچ وقت غم تو دلشون نیاد... خدایا به امید تو.

موهبت عشق مادرانه

الان آخر شبه و مامانی خوابیده... منم اومده بودم که به ایمیل هام یه سر بزنم و ببینم که تو وبلاگ کوچولوی ما کسی براش پیغام گذاشته یا نه... کنار میز کامپیوتر یه کتاب به اسم موهبت عشق مادارنه بود که خانم دکتر وحدت دوست مامانی بهش هدیه داده بود... این کتاب ترجمه دکتر محمد اسماعیل فلزی هست،‌ من چند صفحه اونو خوندم و واقعا زیبا بود... این کتاب شامل نوشته ها یا سخنان افراد مختلف درباره حس مادر بودنه... جملاتش ایقندر زیباست که تصمیم گرفتم هر چند وقت یکبار یکی از اونها رو براتون بنویسم. قبلا از سرکار خانم دکتر وحدت و همچنین همسر مهربونشون آقای مهندس بهی متشکرم و امیدوارم که همیشه سلامت و شاد باشند. در ضمن امیدوارم که آقای دکتر فلزی هم از اینکه مطالب کتابشون رو تو وبلاگ گلک میذارم راضی باشن:

بغلم می کنی؟؟؟

شاید بتوانید با کودک بالغی مخالفت کنید، اما چگونه می توانید با کودکی خردسال که بازوان کوچکش را به سوی شما دراز کرده تا او را بغل کنید، مخالفت نمایید؟
ماریا فون تراپ، نویسنده اتریشی(1905-1987)

پائیز

خوشگلم سلام، ببخش بازم دیر برات نوشتم. پائیز شده...من پائیز رو دوست دارم،‌(البته نه به اندازه بهار)، یه حال و هوای خاصی داره. من و مامانت تو پائیز خیلی باهم خاطره داریم... بیرون میرفتیم،‌ حرف میزدیم تا دم غروب می چرخیدیم تو ساعی،‌ ملت،‌ خیابونهای بارون خورده،‌ کافه های گرم... ترافیک که همیشه به موقع بود،‌ چون دیرتر از هم دیگه جدا میشدیم... تا باشه اگه خدا بخواد پائیز بعد با کالسکه تو، تو خیابونا قدم بزنیم گلکم...

SD

بابایی دستت درد نکنه

بالاخره دیروز ماشین رو تحویل گرفتیم. من و مامانت و دائی جنابعالی جات خالی کلی خندیدیم. توی دفترچه راهنمای اون نحوه نصب صندلی کوچولوها رو هم نوشته بود. حالا فقط یه صندلی کم داریم که نصب بشه تا شما روی اون جلوس بفرماین. در کل ما به فکر شما هستیم دیگه...

گزارش اول: ۷ هفته و ۵ روز

دیروز اول مهر بود که من و مادرت برای اولین بار به سونوگرافی رفتیم. بعد از کلی معطل شدن بالاخره تونیستیم ببینیمت.دکتر گفت که شما هفت هفته و پنج روزتونه... مادرت که اینقدر خوشحال بود که اشکهاش سرازیر شد. در ضمن شما در روز اول مهر کلا ۱۶ میلیمتر تشریف دارین و از تمام جوانب سالم و نرمال هستین. یه گازی از لپات میگیرم سر وقتش...