۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

الهه

هر روز یکی از دوستای گلک،‌ مارو شرمنده می کنه،‌ این دفعه هم الهه دوستی که از خیلی وقته با وبلاگ ما همراه بوده به ما لطف داشتن... ایشون یه قالب به عنوان هدیه مشخص شدن جنسیت گلک تهیه کردن که مامانی غش کرد وقتی دیدش.... از طرفی من خودم این قالب بهار رو خیلی دوست دارم چون خیلی رنگهای شادی داره... بهرحال اینقدر مامانی از اون قالب خوشش اومد که تصمیم گرفتیم یه خورده خلاقیت به خرج بدیم... از این به بعد ما برای عکسهای گلک بعد از تولدش از قالب زیبایی که الهه خانم برای ما درست کردن استفاده می کنیم. برای شروع ،‌ تا وقتی که گلک دنیا بیاد هرچی که براش می خریم یا خریدیم رو عکسش رو میذاریم تو اون قالب. باز هم از الهه خانم کمال تشکر رو دارم. امیدوارم که همیشه دلشون شاد باشه.راستی،‌از به نظر شما تا وقتی که گلک می خواد دنیا بیاد،‌ چه اسمی براش انتخاب کنیم؟؟؟؟
قالب وبلاگ عکسهای گلک
وبلاگ الهه عزیز

خبری که هم اکتون به دست ما رسید: جنسیت گلک مشخص شد:)

یکی یه دونست پسر بابا

سلام...دیروز من و مامانی رفتیم سونوگرافی و اینقدر هیچان داشتیم که نمی تونستیم خودمونو کنترل کنیم ... البته من زودتر رسیدم، چون از سرکار میومدم... ده دقیقه به چهار رسیدم ولی هنوز هیچ کس نبود،‌ سرایدار ساختمون در رو برام باز کرد. بعد از چند دقیقه هم مامانی اومد. من که میدونستم مامانی دلش دختر می خواد همش تو دلم خداخدا می کردم که دختر باشه... داشتم فکر می کردم که اگه پسر بشه یه بار مامانی دلش نگیره... دکتر هم حدود ساعت پنج اومد که تو این وقتها آدم دیگه دیوونه می شه... بعدش هم که نوبت مامانی شد و رفتیم داخل اتاق سونوگرافی ... دکتر یه آقای خیلی بامزه بود. سنش بالا بود ولی کلی منو تحویل گرفت... من اولین باری بود که می رفتم تا گلک رو ببینم ... اینقدر قشنگ بود ... هی از این آقای دکتر می پرسیدیم جنسیتش چیه ... می گفت: خوب اینجوری که فیلم زود تموم می شه... بعدش ستون فقرات کوچولوشو به من نشون داد ... قلب نازش که داشت تند تند می زد... اینقدر قشنگ بود خیلی ناز بود... بعد صدای قلبش رو برام گذاشت..وااااااااااااااااای انگار داشت تند تند می دوید... خیلی حس خوبی بود... مامانی هم داشت ذوق می کرد... بعدش که گفت خانم می تونید بلند شید،‌برگشت و گفت بفرمایید،‌ اینهم  شیرینی گل پسرتون... وای هر دو تامون خشکمون زد...به مامانی نگاه کردم دیدم داره می خنده ... خیالم راحت شد... از بس فامیل و دکتر و دوست و آشنا به ما گفته بودن که دختره،  جدا به ما تلقین شده بود که گلک دختره... تو پست قبلی دوازده نفر به دختر رای داده بودن و فقط پنج نفر به پسر... ولی دیشب متوجه شدیم که گلک نازمون پسر شده.... از همون جا تو مطب به همه خبر دادیم... عمه گلک مثل همیشه از اون جیغ بنفش ها کشید،‌طوری که من فکر کنم همه تو مطب فهمیدن...بعدش هم من با مامانی رفتیم توی یه کافی شاپ نشستیم و کلی حرف زدیم ... دیدم مامانی کم کم قبول کرده که پسره ... خودش هم نظر من رو داشت... می گفت به خدا گلک رو دوست دارم ولی از بس همه گفتن دختره من هم فکر می کردم که دختره ... ولی خوب شد که الان فهمیدم.... حسابی براش برنامه ریزی می کنم.... حالا امروز صبح به من زنگ زده بود تا اسمهایی رو که انتخاب کرده رو برام بخونه... مامانی گلک خودش خیلی گله... دوست دارم عزیزم.

یه خبر مهم

امروز بعد از ظهر مامانی می خوان تشریف ببرن که خانوم دکترشون براشون یه سونوگرافی برای تعیین جنسیت بنویسن.... بعد تا هفته دیگه معلوم می شه که گلک ما دختر خانوم هستن یا آقا پسر... یعنی اینکه تا هفته دیگه معلوم می شه بنده پدر قراره دوماد دار بشم یا عروس دارحالا من میخوام هر کدومتون نظرتون رو بنویسید....دختر یا پسر؟

ویارونه، لول اندازون

می ریم ویارونه

مامانی گلک شیرازی هست و شیرازی ها رسم های جالبی برای خانومهایی که دارن مامانی میشن دارن... مثلا یکی از این رسم ها به زبون شیرین شیرازی،‌ ویارونه است که خانواده عروس یا داماد، خانوم مامانی رو دعوت می کنن و کلی براش غذاهای مختلف مثل کلم پلو،‌ آلبالو پلو و یا هر چیزی که مامانی ویارش شده رو آماده می کنن تا حسابی به مامانی و گلکش خوش بگذره یکی دیگه از این رسم ها لول اندازون هست... بر حسب اون چیزی که از قدیم ندیم ها بوده،‌ مامانی ها میدونن که کوچولوشون تو چهار ماهگی شروع به تکون خوردن میکنه و به قول معروف به زبون شیرازی، لول میندازه... اون موقع مادر عروس خانوم یا همون مامانی جدید، یه گردنبند از طلا که یه قطعه از سنگ خاصی بهش متصل هست به مامانی هدیه می ده و یه جشن کوچولو موچولو می گیرن... البته ما هنوز این یکی جشن رو نگرفتیم، چون عمه مامانی میخوان تشریف بیارن ایران، و به ایشون قول دادیم که تا وقتی نیومدند ما هم جشن نمی گیریم... حالا شما بگین که تو دیار شما برای مامانی ها چه جشن هایی میگیرین و چه رسم هایی دارین.

گلک شیطونی یاد گرفته

تو این همه گرفتاری سرماخوردگی مامانی، یه چیز خیلی دیگه بامزه بود... اونم این بود که مامانی می گفت من تا می خوابم گلک شروع به تکون خوردن میکنه... گاهی اینقدر زیاد که من رو هم از خواب بیدار می کنه... اما وقتی بیدارم خیلی کم پیش میاد تکون بخوره... شیطونی رو از الان یاد گرفته.

تب،‌ سرفه ،‌ مامانی

مامانی زود خوب شو

این چند روز خیلی حالم گرفته بود... مامانی حسابی سرما خورده و حالش اصلا خوب نیست... دارو هم که نمی تونه بخوره... رفته بودیم آزمایشگاه که برگشتنی یهو هوس معجون کردم... رفتیم باهم دوتا لیوان بزرگ معجون خوردیم و یه کم قدم زدیم... ولی هوا سرد بود، همین باعث شد که سرما بخوره ... جمعه هم که با دوست مامانی و همسرش بیرون بودیم،‌ باز هم هوا سرد بود... یه مقدار بی دقتی کردم... دو سه شب اصلا نمی تونست از سرفه بخوابه... تاصبح بیدار بود... بازهم امروز رفته سرکار ... هرچقدر اصرار کردم که امروز رو نره نشد.... امروز حالم گرفته است.

جمعه های پائیزی

امروز مامانی قراره که بره پیش خانوم دکترش تا معاینه این ماهشو انجام بده،‌ تو کتابی که خریده بودیم نوشته بود که گلک تو هفته شانزدهم پاهاش کشیده تر از دستاش شده و میتونه پلک بزنه و حرکاتش هم بیشتر میشه،‌ مامانی هایی که اولین بارشون هست مامانی میشن،‌ از هفته شانزدهم یا هفدهم می تونن تکونها و شیطونی های گلک کوچولو هاشون رو احساس کنن. البته از دو یا سه هفته قبل شروع به مکیدن انگشتش هم کرده...باز هم امروز نمی تونم برم صدای قلب کوچولوی گلک رو بشنوم... یه وقت گلک فکر نکنه من دوسش ندارم ها... خوب میخوام وقتی دنیا میاد به اندازه کافی اسباب بازی و بستنی داشته باشه...این هفته جمعه خیلی خوش گذشت... دو تا از دوستای قدیمی اومده بودن خونه مادر بزرگ(مامانی بابایی)،‌ البته با خانوم هاشون... مادربزرگ اولین بارش بود که خانوم هاشون رو میدید. جمعه های پائیزی خیلی باهاله... خنک، روشن و تاریک ابرها، خنده ها و جک های اتاق گرم خونه بابایی... راستی همین الان که دارم این متن رو مینویسم همکارای مهربون بابایی دارن تند تند مطالعه می کنن....راست می گم. پیغام های سام برام خیلی عجیب بود...