۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

تبریک زود رس

سلام... دلم می خواد امروز که آخرین شنبه امساله،‌ یه تبریک زودرس به همه دوستای وبلاگ نه ماه و نه روز بگم... امیدوارم که سال جدید،‌ یه سال پر از انرژی برای همه شما باشه و کلی خبرای شاد و توپ به همه شما برسه... امیدوارم به هرکی که دلتون میخواد برسید... به هرجا دلتون میخواد سفرکنید... هرچی دلتون میخواد پولدار شید... ماشینی رو که دلتون میخواد بخرید... تمام شیرینی ها و کیک های خوشمزه مال شما... همه مهمونی های شاد و پر رقص مال شما... همه شبهای پر ستاره و خوش مال شما... هر چقدر دلتون میخواد با خانواده و دوستان خوش بگذرونید... هرچقدر دلتون میخواد سوغاتی و هدیه بگیرید... دیگه اینکه سال آینده ،‌سالیه که هرچی دلتون میخواد بهتون برسه... سال آینده سال دل شماست... سال جدید رو بهتون تبریک می گم.

این روزها

می نویسم

این روزها مامانی یه کم دلش و کمرش درد میکنه... واقعا اونها که دارن مامانی می شن چقدر زحمت می بینن... واقعا خدا بهشون صبر بده... نه میتونی خوب بخوابی... نه میتونی خوب استراحت کنی... نه میتونی خوب کار کنی... واقعا آدم کلافه می شه... فکر نمی کنم ما مردها طاقتش رو داشته باشیم... اما هنوز هم خوش اخلاقه و خنده رو... خیلی دوسش دارم... به خاطر این همه گذشتش برای زندگیمون... نمی تونم ازش اون طوری که شایسته این همه زحمته تشکر کنم... ولی واقعا دوسش دارم... خدا کنه بتونم جبران کنم...
همکارام تو اداره برام جشن تولد گرفته بودن... خوش گذشت... مامانی هم کلی چیزای خوب برام گرفت... اتاق نی نی رو هم درست کردیم... خیلی ناز و قشنگ شده... براتون عکس میذارم... این روزها سر من و مامانی خیلی شلوغ پلوغه... آخر سالیه و کلی کار... برای همینه که دیر به دیر می نویسم... ولی باز هم میام... از همه اونهایی که برام تبریک فرستادم ممنونم... برای مامانی دعا کنید.

آفتاب دوازدهم

صبح که داشتم با مامانی میرفتیم سرکار تو همت بودیم که آفتاب امروز رو که لابلای ابرها بود،‌دیدم... خیلی قشنگ بود... به مامانی نشون دادم و گفتم ببین چقدر قشنگه... اصلا امروز همه چیزش قشنگه... خوب روز،‌روز منه دیگه...
تولدمه
راستی... اگه دلتون خواست برای یه نی نی غش بره حتما به وبلاگ دوست پائیزی ما سر بزنید.

ساز دهنی

بیا

سلام... هنوز نیومدی... ولی هرروز تو یاد منی... روزهایی که وقتی غروب می شند... وقتی آدم سرخی آسمونو وقت اذان نگاه میکنه... همون موقع که نسیم ،‌ عطر بهاررو میاره... دل آدم پر از غم میشه... نه از اینکه از دست کسی دلخور باشی... از  اینکه یه روز دیگه تموم شده... کی میدونه آخرین زمستون یا بهار برای آدم کی می رسه... نمی دونی ... نمی دونیو می خوام برات بگم که چقدر اینجا قشنگه... چقدر این زندگی قشنگه...
اینجا برای من یه جور دیگه است... یه جوری که هیچ جا نمی تونی پیدا کنی... وقتی صبح پنجره رو باز می کنم... تو خیابونو که هنوز گرگ و میشه نگاه می کنم... وقتی سرمای بیرون میخزه تو گرمای اتاق ... هنوز شلوغ نشده ... هنوز ساکت و پاکه این خیابون... میگی امروز عجب روزیه... پر از عشقه و هیجان... عطر نونوایی... آدمایی که دارن تند تند راه میرن... باید بیای و به صورتها نگاه کنی... این همه صورت ... این همه زندگی...
وای اگه بارون بزنه... بوی خاک بارون خورده رو کجا غیر این دنیا میتونی پیدا کنی... برگ های سبز بهاری که خیس شدن... عطر عیدی که پر از خنده و شادی و آرامشه... دستتو بایدبکشی روی سبزهای عید... روی عیدی هایی که بابا میده... بغض سال تحویل که امسال هم رسید... وقتی تیک تیک ساعت چقدر تو گوشات میکوبه این لحظه... داره میگذره... اگه نخوای لذت ببری از این همه زندگی...
باید بیای ببینی... که چه خبره تو این دنیا... تو این سرزمین... این همه گل سرخ... این همه زیبایی... خیلی هارو میبینم که هیچ وقت لذت نمی برن از این دنیا... نمی بینن چقدر زیبایی یه جا جمع شده که اونها بی خیالش می شن...
باید بیای تا ببینی تو خلوت یه باغ چه جوری برف آروم و سنگین میباره... آی دلت میخواد دستت هی یخ بزنه از برف بازی... تا تب کنی... داغ بشی کنار عطر دارو و سرما خوردگی و دستای گرم مامانی که روی پیشونیته... تا بابایی هی عصبانی بگه آخه بچه مگه نگفتم بپوش و برو بیرون... آی حال میده از دوست داشتن دعوات کنن... که میخوانت...
بخدا حال میده... خیلی هم حال میده...
حال میده یواشکی نمره های تک کارنامه رو دستکاری کنی... حال میده پول بدی برای هله هوله... حال میده که بزنی تو کوچه خیابون برای فوتبال و دوچرخه سواری و داد و بیداد... حال میده از مدرسه و درس و معلم و کتاب و مشق و دیکته و همه چی تو عیده فراری بشی...
بخوای بخندی ... بخوای دل دل کنی تو دید زدن دخترای هم سنت که میرن تو دبستان بغلی... بخوای داد بزنی که منم میخوام با بابایی برم سرکار...
بیا باهم بریم یه جایی که دوره... خیلی از همه دور... بیا باهم بریم تا برات کلوچه فومن بخرم داغ داغ بخوری... بیا بریم کنار شالیزارهای شمال ... تا دم برنج تازه و نفس دریا باهم دیوونت کنن... بیا پا بذاریم تو آبگذر مزرعه های کاشان... بیا بریم شیراز... اونجا که آدم دلش میخواد اینقدر تو باغ ارم راه بره که بشکنه این پا و کمر... کنار عشقی که دیوونت میکنه جشماش... بیا که بهت یاد بدم عشق و عاشقی یعنی چی... بیا باهم برای مامانی کارت تبریک های قشنگ بگیریم... بیا نقشه بکشیم که چه جوری تولدش سوپرایزش کنیم... بیا بخندیم ... بیا گریه کنیم... برای دلتنگی های جمعه بعداز ظهرها... برای عطر یاس... عطر مریم...
بیاکه یادت بدم شمع تو امامزاده روشن کنی... بغ کنی کنار دست کبوترا... نذری محرم و ببری تو کوچه ها...
بیا...
اینجا هوای ابری زیاده... هوای شبهای گرم تابستون صدات میزنه که بیای زیر سقف آسمون یزد...  ماتت ببره از این همه روشنی... این همه ستاره... هوای شبهای کویر... شبهای دریا... شبهای ماسوله...
بهار... دلت روشنه و میخوای هزارتا کارکنی... میخوای دلش مال تو باشه... میخوای برسی به آسمون از این همه شیرینی و هفت سین و سجاده و عیدی...
تابستون... تو سفری... هوایی میشی برای برف و بارون که یه کم خنک شه این دلت... میزنی به دریا و پوست میندازه این پوست که آب شور ندیده... تو ماسه ها داغ میشه این سرت... نمی تونی چشم تو چشم خورشید بشی...
پائیز... سیاوش قمیشی گوش میدی... عطر بارون و خیابون پر از برگهای کهنه ... دلت میخواد صبوری کنی با این همه آسمون قرنبه... باد و خاک
زمستون... یخ میزنه دستت و ها میکنی تو شیشه ها... کی تعطیل میشه این مدرسه و کار و زندگی که کنار شومینه بستنی بخوری و بخندی به همه سال... به همه دنیا
و دلتنگی عیدی ها ... سال جدید... حرف جدید ... آدم جدید... عشق قدیمی...
بیا که اینقدر این زندگی زیباست که نمی تونم بگم... اینقدر قشنگه که حد نداره...
ولی خیلی غروبهاش آدم دلش میگیره... انشالا که همیشه صبح بشه... تا دوباره پنجره رو باز کنم ... ببینم که هنوز خیابون شلوغ نشده... فقط مال من و توئه... تا خود صبح بدوویم.