۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

بابا شمل

سلام... می خواستم بپرسم تا بحال به فکرتون رسیده من چه جوری اسم این وبلاگ رو انتخاب کردم؟؟ این تایتل چیزی رو یادتون نیاوورد. اونهایی که فیلم بابا شمل رو دیدند،‌یادشون هست حتما که وقتی بابا شمل با شوکت الملوک ازدواج میکنه شوکت الملوک بهش می گه:
 نه ماه و نه روز
از امشب نه از امروز
یه پسر کاکل به سر
یا یه دختر تپلی
میشنه روی زانوت، اون موقع تو پدری

وقتی من این فیلم رو دیدم خیلی سال پیش بود... و اصلا هم فکر نمی کردم که یه روزی یه وبلاگ برای نی نی خودمون داشته باشم که اسمشو بذارم نه ماه نه روز... ولی همیشه از این شعر خوشم میومد... شما چطور؟

ببار ای برف

بریم برف بازی؟؟؟

 امروز یه روز برفی توپه که امیدوارم حسابی بهتون خوش بگذره، صبح بیدار شدم دیدم عجب سفید کرده همه جارو ... گفتم الان اگه گلک بود، منتظر بود که رادیو اعلام کنه که مدارس تعطیله، آخه خودم اینجوری بودم... اگه تعطیل نمی شد اینقدر غر می زدم که نگو... میگن هرچه پدر کردو پسر کرد... راستی ،‌ تا بحال براتون پیش اومده که نشسته باشید تو ماشین توی یه روز برفی و ببینید یه بنده خدایی خیس خالی کنار خیابون ساعت هفت صبح وایستاده تا یکی دلش رحم بیاد و سوارش کنه... بعدش خوب شما هم میزنید کنار که سوار بشه، ولی تا میاد در رو باز کنه،‌ شما پاتون رو،‌ روی گاز میذارید و میرید و کلی تو دلتون بهش میخندید... خیلی بامزه است نه... من توی این موقعیت بودم ... البته من توی ماشین نبودما... من همون آقایی بودم که پیاده بود... خوب اینم یه جورشه دیگه.

مامانی های امساله

سلام به همگی و عیدتون هم مبارک... امیدوارم حسابی بهتون خوش گذشته باشه... به من ومامانی که خیلی خوش گذشت... همش رفتیم مهمونی و من هم حسابی تو خونه و مهمونی و هرجایی که بود شده بودم خوش خواب ... گلک هم براتون سلام داره ... دیگه کاملا از تکونهای گلک می فهمیم کی خوابه کی بیدار... گاه گداری که خوابه من دستمو میذارم رو دل مامانی اینقدر صداش می کنم که شروع کنه به تکون خوردن... آی حال میده بیدارش می کنم ... اگه دنیا بیاد که نمی ذارم بخوابه... هی بیدارش می کنم ،‌ هی زیر گلوشو میخورم... راستی، امسال مامانی ها دارن خیلی زیاد می شن... دوستای وبلاگ گلک مثل سمیه و علی هم دارن نی نی دار میشن... من که خیلی خوشحال شدم.... اینقدر مامانی عسلک قشنگ نوشته که اصلا نمی شه ازش گذشت... حتما به وبلاگ سمیه وعلی سر بزنید و توپ حال کنید... خیلی ناز نوشتن... براشون آرزوی سلامتی می کنم و امیدوارم که همیشه دلشون شاد باشه... درضمن سانا هم خاله شده... خودش میگه جیغ بنفش کشیده اساسی... خوب خاله شدن از مامان شدن خیلی شیرین تره دیگه ... اسم نی نی فعلا تو وبلاگ سانا گلک ۲ هستش... برای مامانی گلک ۲ هم آرزوی سلامتی می کنم ... مامانی هم خیلی خوشحال شده که دو تا مامانی جدید قبل از آخر سال به مامانی ها اضافه شدن... مامانی های امسال دارن زیاد میشن ها...
هر یه نی نی یه فرصت زندگی ... یه فرصت لبخند ... یه فرصت شادی به این دنیا میاره... دنیای ما هر چقدر هم که بد و زشت باشه... وقتی نی نی ها به این دنیا پا میذارن... پاکی،‌عشق ،‌محبت و دوستی رو با خودشون میارن... دلها رو پر می کنن از امید به فردا ... از گرمای عاشقی مامانی ها و بابایی ها... من به همه مامانی های امساله تبریک می گم و امیدوارم که همیشه سلامت باشن... همتون گل هستید...
وبلاگ سمیه و علی
وبلاگ سانا

من و یادداشت بیست و یک

مامانی منو نمی خوای؟

یکی از دوستان وبلاگ گلک،‌ گلی خانم هستن که از من خواستن تا درباره یکی از پست هایی که تو وبلاگ خودشون گذاشتن نظرم رو بگم. برای دیدن پست مورد نظر،‌یادداشت بیست و یک اینجا کلیک کنید. (در تمام جملات زیر،‌ تو ،‌ یعنی همسرم)
۱- می خوام با تو که عاشقت هستم ۹ ماه انتظار رو تقسیم کنم. خستگی هات مال من.
۲- اونی که دندون می ده نون می ده،‌ تو ملکه قلب منی، جایگاهت  رو تو قلب من هیچکس نداره و نمی تونه داشته باشه.
۳- خوبه که حالا داری دکتری می خونی، ولی هیچ وقت این مطلب برای مامانی های دیگه هم یه مانع نیست، مثل اینکه بگم چون میخوام خرج خونه رو در بیارم، مجبورم درس رو ول کنم. اگه بخوایم هر دوتامون میتونیم به هم کمک کنیم تا باعث پیشرفت هم بشیم.
۴- من خودم هر کسی رو که داره مامانی می شه رو می بینم خیلی ذوق می کنم که یه نی نی داره میاد به دنیای ما که رو لب خیلی ها لبخند بنشونه... تو که عزیز مایی.
۵- برام خیلی مهمه که همیشه سلامت باشی و خنده های شیرینت رو ببینم. بدون اونها که خودت میدونی روزم شب نمی شه.
۶- وقتی نی نی به دنیا بیاد، تو مامانی می شی،‌ کسی می شی که اگه یه لحظه نباشی، میدونی قلب کوچولوی نی نی چقدر میگیره.
۷- میدونم و میدونی که همه مامانی ها و بابایی های خوب تمام خوشی شون بچه شونه... اگه بچه مون خوش نباشه... من و تو اروپا باشیم... تو یه لحظه آروم داری؟
۸- من هر تلاشی که لازم باشه انجام می دم تا هیچ وقت به زحمت نیفتی... خدا مارو دوست داره و از یاد نمی بره.
۹- خیلی دلم می خواد که اذیت نشی و حتی دوران بارداریت هم برات مثل یه چشم به هم زدن باشه... خدا تو رو به من داده... من هم تو رو سپردم به اون.
۱۰- یعنی منم بمیرم.
۱۱- من که از تو سیر نمی شم ، خودت هم میدونی... اما دلم میخواد جفتی باهم لپای نی نی رو گاز بگیریم.
۱۲- همیشه همراهتم و هرجایی که از من کمک بخوای دریغ نمی کنم تا به درس و زندگی ات برسی. اینو قول میدم.
۱۳- تو ملکه این سرزمین هستی، دیدی چه جوری اسیر نگات شدم... چه فرقی داره امروز و فردا... اگه فردا بیشتر از امروز دوست نداشته باشم که باید از خودم تعجب کنم.
۱۴- من با تو ازدواج کردم که تو رو داشته باشم... که بی قراری تموم شه... که شبهای تنهایی و پرسه زدن تو خیابون های خلوت بدون هیچ یاری، بدون هیچ هم صحبتی تموم شه... کسی که به حرف هام گوش بده ... کسی که دلم مال اون باشه... کسی که عاشق چشم هاش شدم... کسی که باورم نمی شد دستش تو دست کسی دیگه ای باشه و نذاشتم... نمی ذارم که هیچ وقت دستت سرد شه...
از من آب و آینه ، شبی به سیاهی یلدا،‌ موسیقی بادهای بهاری،‌ گرمای عشق یک جفت مرغ عشق،‌ مهتابی نقره ای.....

از تو ... سادگی.

الهه

هر روز یکی از دوستای گلک،‌ مارو شرمنده می کنه،‌ این دفعه هم الهه دوستی که از خیلی وقته با وبلاگ ما همراه بوده به ما لطف داشتن... ایشون یه قالب به عنوان هدیه مشخص شدن جنسیت گلک تهیه کردن که مامانی غش کرد وقتی دیدش.... از طرفی من خودم این قالب بهار رو خیلی دوست دارم چون خیلی رنگهای شادی داره... بهرحال اینقدر مامانی از اون قالب خوشش اومد که تصمیم گرفتیم یه خورده خلاقیت به خرج بدیم... از این به بعد ما برای عکسهای گلک بعد از تولدش از قالب زیبایی که الهه خانم برای ما درست کردن استفاده می کنیم. برای شروع ،‌ تا وقتی که گلک دنیا بیاد هرچی که براش می خریم یا خریدیم رو عکسش رو میذاریم تو اون قالب. باز هم از الهه خانم کمال تشکر رو دارم. امیدوارم که همیشه دلشون شاد باشه.راستی،‌از به نظر شما تا وقتی که گلک می خواد دنیا بیاد،‌ چه اسمی براش انتخاب کنیم؟؟؟؟
قالب وبلاگ عکسهای گلک
وبلاگ الهه عزیز

خبری که هم اکتون به دست ما رسید: جنسیت گلک مشخص شد:)

یکی یه دونست پسر بابا

سلام...دیروز من و مامانی رفتیم سونوگرافی و اینقدر هیچان داشتیم که نمی تونستیم خودمونو کنترل کنیم ... البته من زودتر رسیدم، چون از سرکار میومدم... ده دقیقه به چهار رسیدم ولی هنوز هیچ کس نبود،‌ سرایدار ساختمون در رو برام باز کرد. بعد از چند دقیقه هم مامانی اومد. من که میدونستم مامانی دلش دختر می خواد همش تو دلم خداخدا می کردم که دختر باشه... داشتم فکر می کردم که اگه پسر بشه یه بار مامانی دلش نگیره... دکتر هم حدود ساعت پنج اومد که تو این وقتها آدم دیگه دیوونه می شه... بعدش هم که نوبت مامانی شد و رفتیم داخل اتاق سونوگرافی ... دکتر یه آقای خیلی بامزه بود. سنش بالا بود ولی کلی منو تحویل گرفت... من اولین باری بود که می رفتم تا گلک رو ببینم ... اینقدر قشنگ بود ... هی از این آقای دکتر می پرسیدیم جنسیتش چیه ... می گفت: خوب اینجوری که فیلم زود تموم می شه... بعدش ستون فقرات کوچولوشو به من نشون داد ... قلب نازش که داشت تند تند می زد... اینقدر قشنگ بود خیلی ناز بود... بعد صدای قلبش رو برام گذاشت..وااااااااااااااااای انگار داشت تند تند می دوید... خیلی حس خوبی بود... مامانی هم داشت ذوق می کرد... بعدش که گفت خانم می تونید بلند شید،‌برگشت و گفت بفرمایید،‌ اینهم  شیرینی گل پسرتون... وای هر دو تامون خشکمون زد...به مامانی نگاه کردم دیدم داره می خنده ... خیالم راحت شد... از بس فامیل و دکتر و دوست و آشنا به ما گفته بودن که دختره،  جدا به ما تلقین شده بود که گلک دختره... تو پست قبلی دوازده نفر به دختر رای داده بودن و فقط پنج نفر به پسر... ولی دیشب متوجه شدیم که گلک نازمون پسر شده.... از همون جا تو مطب به همه خبر دادیم... عمه گلک مثل همیشه از اون جیغ بنفش ها کشید،‌طوری که من فکر کنم همه تو مطب فهمیدن...بعدش هم من با مامانی رفتیم توی یه کافی شاپ نشستیم و کلی حرف زدیم ... دیدم مامانی کم کم قبول کرده که پسره ... خودش هم نظر من رو داشت... می گفت به خدا گلک رو دوست دارم ولی از بس همه گفتن دختره من هم فکر می کردم که دختره ... ولی خوب شد که الان فهمیدم.... حسابی براش برنامه ریزی می کنم.... حالا امروز صبح به من زنگ زده بود تا اسمهایی رو که انتخاب کرده رو برام بخونه... مامانی گلک خودش خیلی گله... دوست دارم عزیزم.

یه خبر مهم

امروز بعد از ظهر مامانی می خوان تشریف ببرن که خانوم دکترشون براشون یه سونوگرافی برای تعیین جنسیت بنویسن.... بعد تا هفته دیگه معلوم می شه که گلک ما دختر خانوم هستن یا آقا پسر... یعنی اینکه تا هفته دیگه معلوم می شه بنده پدر قراره دوماد دار بشم یا عروس دارحالا من میخوام هر کدومتون نظرتون رو بنویسید....دختر یا پسر؟

ویارونه، لول اندازون

می ریم ویارونه

مامانی گلک شیرازی هست و شیرازی ها رسم های جالبی برای خانومهایی که دارن مامانی میشن دارن... مثلا یکی از این رسم ها به زبون شیرین شیرازی،‌ ویارونه است که خانواده عروس یا داماد، خانوم مامانی رو دعوت می کنن و کلی براش غذاهای مختلف مثل کلم پلو،‌ آلبالو پلو و یا هر چیزی که مامانی ویارش شده رو آماده می کنن تا حسابی به مامانی و گلکش خوش بگذره یکی دیگه از این رسم ها لول اندازون هست... بر حسب اون چیزی که از قدیم ندیم ها بوده،‌ مامانی ها میدونن که کوچولوشون تو چهار ماهگی شروع به تکون خوردن میکنه و به قول معروف به زبون شیرازی، لول میندازه... اون موقع مادر عروس خانوم یا همون مامانی جدید، یه گردنبند از طلا که یه قطعه از سنگ خاصی بهش متصل هست به مامانی هدیه می ده و یه جشن کوچولو موچولو می گیرن... البته ما هنوز این یکی جشن رو نگرفتیم، چون عمه مامانی میخوان تشریف بیارن ایران، و به ایشون قول دادیم که تا وقتی نیومدند ما هم جشن نمی گیریم... حالا شما بگین که تو دیار شما برای مامانی ها چه جشن هایی میگیرین و چه رسم هایی دارین.

گلک شیطونی یاد گرفته

تو این همه گرفتاری سرماخوردگی مامانی، یه چیز خیلی دیگه بامزه بود... اونم این بود که مامانی می گفت من تا می خوابم گلک شروع به تکون خوردن میکنه... گاهی اینقدر زیاد که من رو هم از خواب بیدار می کنه... اما وقتی بیدارم خیلی کم پیش میاد تکون بخوره... شیطونی رو از الان یاد گرفته.

تب،‌ سرفه ،‌ مامانی

مامانی زود خوب شو

این چند روز خیلی حالم گرفته بود... مامانی حسابی سرما خورده و حالش اصلا خوب نیست... دارو هم که نمی تونه بخوره... رفته بودیم آزمایشگاه که برگشتنی یهو هوس معجون کردم... رفتیم باهم دوتا لیوان بزرگ معجون خوردیم و یه کم قدم زدیم... ولی هوا سرد بود، همین باعث شد که سرما بخوره ... جمعه هم که با دوست مامانی و همسرش بیرون بودیم،‌ باز هم هوا سرد بود... یه مقدار بی دقتی کردم... دو سه شب اصلا نمی تونست از سرفه بخوابه... تاصبح بیدار بود... بازهم امروز رفته سرکار ... هرچقدر اصرار کردم که امروز رو نره نشد.... امروز حالم گرفته است.

جمعه های پائیزی

امروز مامانی قراره که بره پیش خانوم دکترش تا معاینه این ماهشو انجام بده،‌ تو کتابی که خریده بودیم نوشته بود که گلک تو هفته شانزدهم پاهاش کشیده تر از دستاش شده و میتونه پلک بزنه و حرکاتش هم بیشتر میشه،‌ مامانی هایی که اولین بارشون هست مامانی میشن،‌ از هفته شانزدهم یا هفدهم می تونن تکونها و شیطونی های گلک کوچولو هاشون رو احساس کنن. البته از دو یا سه هفته قبل شروع به مکیدن انگشتش هم کرده...باز هم امروز نمی تونم برم صدای قلب کوچولوی گلک رو بشنوم... یه وقت گلک فکر نکنه من دوسش ندارم ها... خوب میخوام وقتی دنیا میاد به اندازه کافی اسباب بازی و بستنی داشته باشه...این هفته جمعه خیلی خوش گذشت... دو تا از دوستای قدیمی اومده بودن خونه مادر بزرگ(مامانی بابایی)،‌ البته با خانوم هاشون... مادربزرگ اولین بارش بود که خانوم هاشون رو میدید. جمعه های پائیزی خیلی باهاله... خنک، روشن و تاریک ابرها، خنده ها و جک های اتاق گرم خونه بابایی... راستی همین الان که دارم این متن رو مینویسم همکارای مهربون بابایی دارن تند تند مطالعه می کنن....راست می گم. پیغام های سام برام خیلی عجیب بود...

سام

دستام سرده بابایی

مامانی دیگه عادت کرده،‌ اون اوایلش یه جورایی شاید براش خیلی عجیب بود،‌ ولی الان دیگه کاملا به اخلاق من آشنا شده، می دونه که تو هر سفری، تو هر مهمونی و آشنایتی،‌ من همیشه به دنبال نشونه هایی از یک زندگی ایرانی هستم. بعضی چیزهایی که تو این کشور پیدا میشه،‌ تو هیچ کجای دنیا وجود نداره،‌ و وقتی دقت کنی می بینی واقعا حیفه که ما بهشون توجه نکنیم و یه جورایی اونها رو فراموش کنیم. وقتی تو بازارهای سنتی هر شهر دوری میزنم،‌ نحوه فروش و رفت و آمد آدما، وقتی تو پاساژهایی که رنگ و روی مدرنیته رو به خودشون گرفتن،‌ لهجه بازاری کاسب های مدرن، وقتی که تو تاکسی،‌ راننده اول سلام میکنه،‌ وقتی که تو گرگ و میش صبح میبینی رفتگر با یه نون سنگگ و یه تیکه پنیر تبریزی یه جارو دسته بلند میره پشت شمشادها تا همون جا صبحانه بخوره... وقتی تو عکسهای سیاه و سفید قدیمی می بینی که همه یه جورایی متعجب خود دوربین هستن،‌ تا چیزی که میخواد ازش در بیاد، وقتی تو زمستونا هنوز لبو فروش و با چرخش می بینی،‌ هنوز می بینی که بابا ها از لای قرآن عیدی میدن، وقتی من همش نگران سبزه سفره هفت سین هستم که هر سال مادر دوستم که به دستش اعتقاد دارم برام سبز میکنه،‌ وقتی سرکارگر قدیمی کارخونه مصطفی برام تعریف میکنه که هنوز هم خاکستر و زغال های چهارشنبه سوری رو ، رو درختای میوه اش میذاره که سنت خانواده اش رو حفظ کنه،‌ عطر کوچه های بارون خورده وقتی چشماتو باز میکنی و می بینی که آجرهای خونها هم خیس و خوش بو شدن،‌ عطر یاس باغچه خونه قدیمی مون،‌ عطر سبزه و غروب پائیز و اذان ،‌ دلتنگی های مادرایی که یا سرباز دارن یا کنکوری، عکس قاب شده حضرت علی با ذوالفقار، عکس رنگ و رو رفته تختی،‌ وقتی هنوز من منتظر بابایی خودمم که یک روز در میون همیشه با دو دست پر بیاد خونه، برام پرتقال و سیب یا طالبی و گرمک بیاره،‌ وقتی تو اسمها،‌ اسم فارسی رو بیشتر دوست دارم، مثل رعنا،‌ مثل سام،‌ مثل همه اسمهایی که هنوز تو فیلم فارسی های رنگ و رو رفته پیدا میشه، مثل همه ایرونی ها که هرجا باشن میتونی از لحنشون،‌ دلشون رو بخونی، اونهایی که شرقی ترین عشق های دنیا رو دارن، اونهایی که عطر کباب رو همراه با عطر زغال داغ می پسندند،‌ همه اش من دنبال یه نشونی از این ایرونی های مهربونم، توی این دنیای مجازی هم زیاد پیدا میشه، مثل همه شما، مثل دوست عزیزم سام، که ندیدمش، ولی هر وقت برای گلک پیغام میذاره و من میرم وبلاگش رو می بینم، باز هم عطر اطلسی ها و بوی بارون و تنهایی های پسرای عاشق ایرونی رو میتونم کامل حس کنم، سام به وبلاگ گلک خیلی لطف داره، سام شاید هنوز تو بورلی هیلز قدم بزنه،‌ اما میدونم که دلش به گرمای عزیزایی که توی این کشور داره داغه، اینقدر داغ که میتونی اینو حس کنی، غربت خیلی سخته،‌ و امیدوارم که برای سام و همه عزیزایی که تو غربت هستن خوشی و خرمی جای این سختی رو بگیره،‌ اما از همشون میخوام که هیچ وقت یادشون نره که کی بودن،‌ کجا بودن،‌ و اگه یه روزی دیدن که وقتی اسم ایران میاد قلبشون داغ نمی شه، باید باور کنن که گرمای دستای بابایی هاشون رو از یاد بردن، خدا نکنه...
میخواین عکس بابایی سام رو ببینین... اینجا کلیک کنید.
وبلاگ سام

ضربان زندگی

سلام گلکم ... دلم برای وبلاگت تنگ شده بود... این دو سه روز اینقدر سرم شلوغ بود که نمی تونستم یه لحظه هم استراحت کنم....گلک عزیز هم انتهای هفته پانزدمشه... از همه اونهایی که بابایی خوب کامنت گذاشتن ممنونم ... مامانی گلک داشت برام توضیح می داد که موقع سونوگرافی حرکات گلک رو دیده و به صدای قلبش گوش کرده.... تا بحال دو دفعه صدای قلبش رو شنیده... ولی من هنوز نشنیدم ...میگه مثل یه نفر که دویده باشه وقلبش تند تند بزنه میمونه...آخه من کبابی اون قلب کوچولوتو بخورم....

زن بودن نسبت به مادر بودن نکات عمیق تر و پیچیده تری را در خود نهفته دارد. با این همه مادر بودن بیش از آنچه اکثر مردم گمان دارند معما گونه و ژرف تر است.
روزان بار کمدین و بازیگر آمریکایی (۱۹۵۲)

 

یه بابایی خوب و مهربون

بابایی مهربون

یه سوال می خوام بپرسم و می خوام خواهش کنم که وقتی لطف می کنید و کامنت می نویسید، اصلا به سن و سال الان تون فکر نکنین ... از دلتون بگین... یه بابایی مهربون چه جوری باید باشه؟ خوب فکر کنین... به وقتی که کوچولو بودین... مثلا من خودم عشق اسباب بازی داشتم... پارک و بدو بدو... یادمه وقتی بابایی من می گفت که بریم پارک، می گفتم از اون پارک ها بریم که بشه بازی کرد... می گفت خوب تو همه پارک ها میشه بازی کرد... ولی من مثل اون بچه هایی که رو مخ راه میرن گیر میدادم که فقط تو پارک ارم میشه بازی کرد... یا مثلا اون پارک کودک.... البته امروزی ها نمی دونن که پارک کودک کجاست... ولی فکر کنم یه بیست سی تایی عکس از اونجا دارم.... حال نوبت شماست... یه بابایی خوب و مهربون چه جوریه و چی کارا باید بکنه؟؟؟؟
راستی... جوابتون رو تو وبلاگ خودتون بگیرین.

مامان گلک

امروز صبح من و مامان گلک داشتیم کامنت هایی که برای گلک رسیده بود رو میخوندیم ... من قبلا خیلی در مورد رابطه عاطفی که بین مادر و فرزند هنگام بارداری ایجاد میشه شنیده بودم یا خونده بودم... ولی الان دارم واقعا احساس می کنم... وقتی که لذت خوندن این کامنت ها رو تو صورت مامانی می بینم... وقتی که بیشتر اوقات داریم در مورد اینکه چی جوری با گلک بازی کنیم،  کجاها بریم،‌ چیا براش بخریم، یا خیلی وقتهای دیگه.... این هفته بابا بزرگ گلک (بابای مامانی)‌ از چین برگشت و کلی سوغات آورد... بابا بزرگ برای هریک از افراد خانواده دو یا سه عدد سوغاتی آوورده ولی برای گلک فسقلی بیست و هفت تا  حالا جالبه که مامانی و مامانش برای دونه دونه چیزایی که بابا بزرگ خریده رو قربون صدقه رفتن. مامانی گلک خیلی گلک رو دوست داره... منم مامانی رو خیلی دوست دارم... امیدوارم که همه اونایی که این کامنت رو میخونن قدر اطرافیانشون رو بدونن... زمان خیلی زود میگذره...باید از لحظاتمون استفاده کنیم... برای همه شما آرزوی روزهای خوب و قشنگ رو دارم... راستی اگه زحمت میکشید و کامنت میذارید... آدرس وبلاگ هاتون رو هم بذارید تا بتونیم بهتون سر بزنیم... ممنون.

شب بخیر گلک

سلام بابایی

وقتی که من از کار برمی گردم خونه، باید به گلک سلام کنم... وقتی که دارم با مامانی صحبت می کنم باید با گلک هم صحبت کنم.... وقتی که میخوایم شب بخوابیم هم باید به گلک شب بخیر بگم... البته اینکار رو مامانی یادم داده ... دستم رو میذاره روی دلش میگه حالا با گلک صحبت کن... الان نزدیک هفته دوازهم،‌ سیزدهم هستیم... گلک تقریبا سه سانت شده...

مامانی تپل

این روزا کم کم دارم به این نتیجه میرسم که مامانی داره تپل مپل میشه... خوب خوبه ... به هرحال یکی از مشکلاتی که از اول زندگی با این مامانی من داشتم این بود که خیلی فانتزی غذا میل می فرمودند... بماند که من مثل آدم های از جزیره فرار کرده دولپی غذا میخوردم و ایشون یه جورایی چپ چپ به من نگاه میکردن... خوب آدم گشنشه که دیگه تعارف نداره... من اولش فکر می کردم ایشون کلاس میذارن ... مخصوصا روزهای اولی که با هم بیرون میرفتیم و هنوز تو نامزدی و این حرفا بودیم.... ولی الان که نزدیک سه سال از ازدواجمون میگذره هنوز همون جوری غذا میل می فرمان... مگه گلک به داد ما برسه... البته درگوشی بگم یه کمی اشتهاش بهتر شده... گلک گل کاشتی

من یا کودک

خوش به حالت

به راستی کیست که از تکان خوردن گهواره بیش تر لذت می برد، من یا کودک؟
نانسی تایر،‌ نویسنده آمریکایی(۱۹۴۳).

نظر شما در این مورد چیه؟

گلک شناسی از طریق کتاب

روز جمعه من و مامانت رفتیم شهر کتاب، نزدیک سر حافظ... اونوقت مامان خانومتون تا جایی که میتونستن کتابهایی راجع به نوزادن قبل و بعد از تولد خرید فرمودند... الان شما هفته دهم فکر می کنم باشین... عکست رو زده بود... الان شبیه یه سیب زمینی کوچولو هستی و داره اندامت شکل می گیره... اینقدر خندیدیم که نگو... یه سری کتاب هم مربوط به پرورش هوش و استعداد کودکان بود که خریدیم، البته از سه ماهگی بعد از تولد باید شروع به تمرین بشه... دیگه خودمون رو کشتیم دیگه

عرق بید مشک

لالا

مامانی گلک،‌ باید هر روز حداقل یه لیوان شربت عرق بیدمشک بخوره تا نی نی صبور و باهوش بشه... به همه مامانی ها که منتظر نی نی خودشون هستن توصیه می کنم که حتما یک لیوان عرق بید مشک تو روز رو فراموش نکنن... کوچولو صبور میخواین، عرق بید مشک میل کنین... به همین سادگی