معما

:))

جاتون خالی سه شنبه شب من و مامانی از سرکار اومدیم خونه، بعدش هم هر جفتمون تیپ زدیم اساسی، آماده شدیم که برای یه موضوع خیلی خیلی مهم تشریف ببریم بیرون، اگه گفتید که چه موضوعی،‌ البته بگم که تایتلی که من انتخاب کردم هیچ ربطی به این مطلب نداره... من الان که دارم این مطلب رو می نویسم ساعت دقیقا نه و بیست و پنج دقیقه صبح پنج شنبه است. برای چی ساعت رو گفتم ... خب این رو هم میگم. ولی می خواستم قبل از اون یه مطلب دیگه رو هم بگم و اون اینه که امروز هم ما یه موضوع خیلی خیلی مهم داریم... ولی چیزی که مامانی نمی دونه اینه که من چرا دیروز کارواش رو اینقدر طول دادم....

می دونم که دارید فکر می کنید که چرا بابایی اینجوری نوشته ... نه ... این شکلی نشدید

خب حالا ربط جملات بالا رو به هم می گم. جاتون خالی من و مامانی سه شنبه شب باهم رفتیم رستوران اسفندیار، تو خیابون اسفندیار، تا یه جشن دو نفره برای ورود به چهارمین سال ازدواجمون بگیریم. خیلی هم خوش گذشت. یه شب آروم و ساکت که حسابی حال داد. البته  تصمیم گرفتیم که امسال برای هم هیچ هدیه ای نگیریم. ولی به یاد شب عروسیمون که اصلا نتونستیم شام بخوریم ،‌ حسابی زیاده روی کردیم.
این از اولیش... مامانی هرروز تا ساعت ده صبح دسترسی به اینترنت داره... و به من میگه که هر وقت که وبلاگ گلک رو می خوام آپ کنم تاقبل از ساعت ده باشه که بتونه مطالب اون روبخونه... گاهی اوقات میرسم و گاهی اوقات هم نمی رسم سر ساعت این کاررو انجام بدم. ولی امروز از اون روزهایی هست که نباید برسم... چون دلیل دارم.
امروز هم تولد مامانی هست... مادر بزرگ (مامان بابایی) هم براش یه مهمونی خودمونی گرفته تا بریم امشب خونشون و حسابی خوش بگذرونیم. البته این رو مامانی می دونه و مهمون ها هم از قبل دعوت شدند. این همون موضوع خیلی خیلی مهم دیگه بود.
دیشب من به بهونه اینکه می خوام برم کارواش مامانی رو تا خونه رسوندم و بعدش هم خدائیش رفتم کارواش... ولی چون یه مقدار طول کشید مامانی هی به موبایل من زنگ می زد و من جواب نمی دادم... خب رفته بودم میلاد نور براش یه یه ست سواچ بیژو گرفتم توپ... اینقدر نازه که نگو... خودم از سلیقه خودم خوشم اومد...
حالا من دارم یواش یواش تایپ می کنم که ساعت برسه به ده  و من وبلاگ رو آپ کنم تا مامانی نتونه بخونه وگرنه می فهمه که من چی براش هدیه خریدم... من خودم طرح معما رو دوست دارم و تابحال تو حالت هایی بهش هدیه دادم که حسابی غافلگیر بشه... مطمئن هستم که نمی تونه حدسش رو بزنه که چی براش گرفتم... ولی این رو هم می نویسم که بگم میتونست قبل از اینکه بهش هدیه بدم بفهمه... فقط باید زحمت می کشید و به وبلاگ نی نی سر می زد... من به پسرم گفتم ... خب از پسرش می پرسید