سام و شیراز

الان که دارم براتون مینویسم سام تو شیرازه... هفته قبل پنج شنبه من و مامانی وسام رفتیم شیراز... آخه شنبه همین هفته که گذشت عروسی دختر خاله فریده بود... جاتون خالی خیلی خوش گذشت. البته من یکشنبه صبح برگشتم تهران... از اون رو تا الان من هنوز سام و مامانی رو ندیدم... گاهی از پشت گوشی باهاش صحبت می کنم... آی تو شیراز سام رو تحویل می گرفتن که نگو... تحویل که چه عرض کنم... دیگه کسی بابا، مامان سام رو نمی شناخت که ... می خواستن قورتش بدن... اونم حسابی شیرین کاری می کرد... از عروسی که دیگه نگو .. آی حال داد... جای همتون رو خالی کردم... به یاد همتون بودم... انشالا عروسی سام همه دعوتن.... وقتی داشتیم می رفتیم سام تا خود توی هواپیما خواب بود... همین که نشستیم بیدار شد ... بعد فکر کنم که گوشش به خاطر تغییر فشار اذیتش می کرد... اینقدر جیغ زد که سر همه رو برد... گریه نمی کردها... ولی جیغ می زد... هر کاری که کردیم ساکت نشد... آخرش هم کلی شیر بالا آوورد تا اینکه رسیدیم... ولی بعدش یه خنده های شیرینی می کرد... دل ما و شیراز رو برد. فردا سام و مامانی میان... دلم براش تنگ شده... به قول شاعر بزرگوار...  امشب که گذشت... فردا رو بگو