۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

۹ ماه و ۹ روز

روزشمار به دنیا آمدن فرزند من

ولیعهد

جاتون خالی خیلی مهمونی تولد خوش گذشت... در ضمن عمه مامانی هم از سفر اومدن و دوشنبه هفته قبل برای مامانی لول اندازون گرفتیم. اونهایی که موضوع رو نمی دونن می تونن اینجا کلیک کنن. البته خوب چون این مهمونی برای خانوم هاست،‌ من و بابای مامانی و شوهر دختر عموی مامانی،‌ یعنی آقا رضا خونه خودمون موندیم و فیلم ۸۸ دقیقه آل پاچینو رو دیدیم. مامان مامانی هم براش یه گردن آویز قاب قرآن از مکه خریده بود که خیلی قشنگ بود. مامانی هم رفته بود یه لباس خیلی خیلی قشنگ برای مهمونی گرفته بود... خیلی بامزه بود.
در بین آشنایان بابای بابایی، ما یه آقا بهمن داریم که ایشون چون به بنده خیلی لطف دارن همیشه به بابای بنده می گن که من ولیعهدشون هستم...  حالا از وقتی که گلک داره می یاد به من می گن که کی ولیعهد شما تشریف می یارن؟ آی چه سلطنتی میشه ها...
گلک ما این روزها دیگه خیلی تکون میخوره... شیطون شده حسابی... تختشون هم که نیمه اول اسفند آماده می شه... حالا باید اتاق ایشون رو درست کنیم. هروقت که آماده شد حتما عکسهاشو میذارم... راستی اگه بازم دلتون خواست باز هم از رسم و رسوم شهرهای خودتون برای ما بنویسید.
راستی دوست پائیزی هم خاله شد که خیلی خیلی بهش تبریک می گم.
یه مامان جدید هم به مامانی های امساله اضافه شده که به وبلاگش سر بزنید... خوشحال می شه.
وبلاگ به نی نی ما سلام بگید.

معما

:))

جاتون خالی سه شنبه شب من و مامانی از سرکار اومدیم خونه، بعدش هم هر جفتمون تیپ زدیم اساسی، آماده شدیم که برای یه موضوع خیلی خیلی مهم تشریف ببریم بیرون، اگه گفتید که چه موضوعی،‌ البته بگم که تایتلی که من انتخاب کردم هیچ ربطی به این مطلب نداره... من الان که دارم این مطلب رو می نویسم ساعت دقیقا نه و بیست و پنج دقیقه صبح پنج شنبه است. برای چی ساعت رو گفتم ... خب این رو هم میگم. ولی می خواستم قبل از اون یه مطلب دیگه رو هم بگم و اون اینه که امروز هم ما یه موضوع خیلی خیلی مهم داریم... ولی چیزی که مامانی نمی دونه اینه که من چرا دیروز کارواش رو اینقدر طول دادم....

می دونم که دارید فکر می کنید که چرا بابایی اینجوری نوشته ... نه ... این شکلی نشدید

خب حالا ربط جملات بالا رو به هم می گم. جاتون خالی من و مامانی سه شنبه شب باهم رفتیم رستوران اسفندیار، تو خیابون اسفندیار، تا یه جشن دو نفره برای ورود به چهارمین سال ازدواجمون بگیریم. خیلی هم خوش گذشت. یه شب آروم و ساکت که حسابی حال داد. البته  تصمیم گرفتیم که امسال برای هم هیچ هدیه ای نگیریم. ولی به یاد شب عروسیمون که اصلا نتونستیم شام بخوریم ،‌ حسابی زیاده روی کردیم.
این از اولیش... مامانی هرروز تا ساعت ده صبح دسترسی به اینترنت داره... و به من میگه که هر وقت که وبلاگ گلک رو می خوام آپ کنم تاقبل از ساعت ده باشه که بتونه مطالب اون روبخونه... گاهی اوقات میرسم و گاهی اوقات هم نمی رسم سر ساعت این کاررو انجام بدم. ولی امروز از اون روزهایی هست که نباید برسم... چون دلیل دارم.
امروز هم تولد مامانی هست... مادر بزرگ (مامان بابایی) هم براش یه مهمونی خودمونی گرفته تا بریم امشب خونشون و حسابی خوش بگذرونیم. البته این رو مامانی می دونه و مهمون ها هم از قبل دعوت شدند. این همون موضوع خیلی خیلی مهم دیگه بود.
دیشب من به بهونه اینکه می خوام برم کارواش مامانی رو تا خونه رسوندم و بعدش هم خدائیش رفتم کارواش... ولی چون یه مقدار طول کشید مامانی هی به موبایل من زنگ می زد و من جواب نمی دادم... خب رفته بودم میلاد نور براش یه یه ست سواچ بیژو گرفتم توپ... اینقدر نازه که نگو... خودم از سلیقه خودم خوشم اومد...
حالا من دارم یواش یواش تایپ می کنم که ساعت برسه به ده  و من وبلاگ رو آپ کنم تا مامانی نتونه بخونه وگرنه می فهمه که من چی براش هدیه خریدم... من خودم طرح معما رو دوست دارم و تابحال تو حالت هایی بهش هدیه دادم که حسابی غافلگیر بشه... مطمئن هستم که نمی تونه حدسش رو بزنه که چی براش گرفتم... ولی این رو هم می نویسم که بگم میتونست قبل از اینکه بهش هدیه بدم بفهمه... فقط باید زحمت می کشید و به وبلاگ نی نی سر می زد... من به پسرم گفتم ... خب از پسرش می پرسید

سیسمونی - شماره ۱

سلام... حالتون خوبه... لطفا منو نزنید... خوندم پیغام هاتونو... اصلا هم بابایی تنبل نیست،‌خوب یه کم سرم شلوغ بود به خدا... از جمیع دوستان وبلاگ نویس و وبلاگ خون معذرت... از گلک خودم هم معذرت میخوام... قول میدم که دیگه تکرار نشه... اگه شدحاضرم که خود کشون کنم.
اینقدر اخم نکنید... کلی خبر بامزه براتون دارم.
اول از همه دو تا از دوستان از من ایمیل می خواستن که خوب من یک بار براشون زیر درخواست ایمیل آدرس ایمیل خودم رو نوشته بودم،‌ولی مثل اینکه نمی دونم چی شد به دستشون نرسید. به هرحال این ایمیل من هست.
zshega@hotmail.com
دوم اینکه من و مامانی خیلی مشکل روی اسم گلک داریم. لیست اسامی که گلک رو می نویسم که درمورد هرکدومش شما نظر بدید.
آران - سام - سامین - بهنود - کامین .
بعد هم اینکه مادربزرگ گلک(مامان مامانی) در یک حرکت غافل گیر کننده و فوق العاده سه شنبه و چهارشنبه رفتن برای خرید سیسمونی و پنج شنبه ای هم تمام چیزهایی رو که خریده بودند آوردند خونه ما. مامانی که امتحان داشت باهاشون نرفت،‌من هم که سرکار بودم. دیگه نمی دونید چه بازاری بود خونمون. ماهم که مهلت ندادیم...یک سری از اونها رو که ماباز کردیم تا ببینیم چی هست، اینقدر قشنگ بود که نگو... یه قسمت از اونهایی رو که جمعه ازشون عکس گرفتم رو براتون گذاشتم ببینید. روی آدرس  زیر کلیک کنید... این همه اش نیست ها... باز هم هست. قول میدم دفعه دیگه بقیه اش رو بذارم. یعنی اینقدر باحاله که وسایل نی نی رو باز کنی که حد نداره. راستی با برف چه می کنید. حیف تعطیل نشدیم.
عکسهای سیسمونی شماره ۱

اسلاید عکسهای سیسمونی گلک - ۱