-
مهر...
دوشنبه 7 مهرماه سال 1393 15:04
سام اول مهر امسال، کلاس اولی شد. امیدوارم این روز و حس خوبش رو همه پدر مادرها حس کنن... به امید سلامتی همه شما...
-
یه سلام از یه بابایی سرشلوغ...
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 16:29
سلام سلام به همه دوستای خوبی که هنوز که هنوزه کلی برای سام کوچولو پیغام میذارن. جدا شرمنده شدم وقتی اومدم باکس نظرات رو دیدم. واقعا شرمنده ام کردید... به تک تکتون سر می زنم تا جواب محبت های شما رو بدم. انتظار نداشتم بعد از این همه مدت که نبودم، این همه پیغام بگیرم. سام بزرگ و نمکی شده، عکسهای جدیدش رو حتما براتون...
-
سلام سال نو
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 14:22
سلام به همه دوستان، ممنونم که این همه واسه سام کوچولو و من و مامانی پیغام گذاشتید. یه مدت طولانی من واقعا سرم شلوغ شده بود، نتونستم واسه سام بنویسم. امسال عید هم که ما عید نداشتیم. البته هنوز بود همون رفت و آمد مهمونا. ولی جای مادر بزرگ عجیب خالی بود. بیادش بودیم و هر چه بیشتر نبودش رو احساس کردیم. سال قبل چقدر از پشت...
-
عکسهای منتشر نشده سال قبل ....
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 17:03
اگه عکسهای جدید میخوای روی عکس من کلیک کن....
-
کتیگر بی مادربزرگ
یکشنبه 9 خردادماه سال 1389 15:16
کیشکرک خاندن دره، گمانم د امروز می نوهان از تهران بین. مرغ آواز خون آواز می خونه، فکر کنم دیگه امروز نوه هام از تهران بیان. توی غبار خاطرات کودکی، هنوز من شب با ذوق و شوق تو رختخوابم وول می زنم که خوابم ببره...هی میگم: یه بار خوابمون نبره... هی پدر میگه : بخواب ، وگرنه صبح نمی تونی بیدار شی ها... میخنده، میگم تا صدام...
-
الکی
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 15:55
مثل روزهای جوونی ... وقتی از همه دنیا خسته ای... وقتی دلت گرفته... ذهنت شلوغه و یه عالمه بی حوصلگی اومده سراغت... وقتی از این همه دروغ های زمونه و آدم های دغل خسته ای ... دنبال یه بهونه ای واسه خالی کردن دلتنگی های قدیمی می گردی ... می بینی که باز برات یه ترانه میخونه قد عاشقی ... واسه کسی که با ترانه های سیاوش قمیشی...
-
خبر فوری
پنجشنبه 30 مهرماه سال 1388 13:58
سلام... کمتر از پنج دقیقه قبل مامانی می خواست برای سام شیر درست کنه، شیشه شیر سام که پر از آب بود رو گذاشته بود کنار اوپن آشپزخونه تا بره ظرف شیرخشک سام رو بیاره. سام خوشمزه تمام محتویات شیشه رو خالی کرد رو مبل... داد مامانی رو در آوورد... مامانی نمی دونه من دارم همین ها رو می نویسم... حالا بعدا اگه بخونه چیکار می...
-
مادر جون
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 14:37
اگه به نشانگر تولد سام بالای وبلاگش نگاه کنید می فهمید که سام الان یک سال و پنج ماهشه.... شاید برای خیلی از دوستای وبلاگی سام این مدت خیلی سریع گذشته باشه... ولی برای من و مامانی هر روزش با یه خاطره جدید و یه اتفاق گذشته، مدت طولانیه ... اونهایی که نی نی هاشون هم سن سام هست می فهمن من چی می گم... بهر حال سام اولین...
-
تابستانه
سهشنبه 27 مردادماه سال 1388 09:55
سلام به همه دوستای سام... فکر کنم نزدیک به دوماهی میشه که وبلاگ سام داره خاک میخوره... یه جورایی دل بابایی گرفته بود از این زمونه ... نمی خواستم حرفهای نامرتبط به سام رو اینجا بنویسم... شاید شعر زیر وصف حال ما باشه تو این روزها... شعر علی صالحی رو تو وبلاگ باباها بخونین سام من این دوماهه کلی برای خودش آقایی شده.......
-
سلام
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 11:11
سلام... سال نو مبارک... حالتون خوبه... ممنون از همه دوستایی که این همه لطف داشتن و برای سام و مامانی و من پیغام گذاشتن... خیلی دیر شد که من دوباره آپ کنم ... حالا دلیلش رو نپرسین ولی انشالا که پستهای امسال بیشتر از سال قبل میشه. آقای سام که دیگه چی براتون بگم... عزیز دل شده... یعنی سر کار که هستم واقعا دلم براش تنگ...
-
نمک های سام
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 13:51
سلام... این روزها ما کارهای بانمک زیادی از آقای سام می بینیم... جدیدا یاد گرفته که گوشه مبل یا هر چیزی رو بگیره و یواش یواش از جاش بلند بشه... هرچی که هم دم دستش باشه بگیره و بکشه... مثلا تو هفته قبل مامانی لب تاپش رو گذاشته بود رو مبل که آقای سام، همچین شاد و خوشحال آروم آروم نزدیک شد و کشید و دانگ... کوبیدش زمین.......
-
کابوسی برای سام
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 10:19
چه تیتر با مزه ای شد... شبیه این فیلم ترسناک ها که معمولا توش زامبی ها نصف شب راه میافتن دنبال زنده ها خونشونو بخورن ... فکر می کنید که کابوس سام چی باشه؟ ما الان دقیقا به مدت دو ماهه که باهاش این مشکل رو داریم... آقای سام از حمام کردن جدیدن می ترسن... البته فکر کنم که به خاطر این باشه که یه بار اتفاقی روی سرش آب...
-
L O S T
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 22:24
یه بیماری افتاده تو خانواده پدری اینجانب که ما رو از کار و زندگی و وبلاگ نویسی انداخته... دقیقا اسمش رو اول این پست نوشتم... الان که خدممتون هستم قسمت دهم سیزن سه رو من ومامانی به همراه آقای سام دیشب دیدیم... من پیشنهاد می کنم که نبینید... اگه شروع به دیدن این سریال کردید، پای خودتونه... شما هم مریضی lost رو...
-
اگه دلت برام تنگ شده...
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 11:06
اگه دلت برام تنگ شده رو عکسم کلیک کن...
-
دندونک
یکشنبه 26 آبانماه سال 1387 09:28
بابا بزرگ و مامان بزرگ (بابا و مامان بابایی) اهل شمال کشور هستن... بابا بزرگ و مامان بزرگ ( بابا و مامان مامانی) اهل جنوب شمالی ها یه رسم بانمک دارن به اسم دندونک... وقتی که نی نی اولین دندونش نیش میزنه و بیرون میاد، براش یه جشن کوچولو موچولو میگیرن ... به اسم دندونک... تو این جشن بیشتر فامیل های نزدیک دور هم جمع میشن...
-
سام و شیراز
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1387 21:27
الان که دارم براتون مینویسم سام تو شیرازه... هفته قبل پنج شنبه من و مامانی وسام رفتیم شیراز... آخه شنبه همین هفته که گذشت عروسی دختر خاله فریده بود... جاتون خالی خیلی خوش گذشت. البته من یکشنبه صبح برگشتم تهران... از اون رو تا الان من هنوز سام و مامانی رو ندیدم... گاهی از پشت گوشی باهاش صحبت می کنم... آی تو شیراز سام...
-
هفت
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 13:26
امروز هفتم ماه هفتم سال هشتاد و هفت هست... سه تا هفت پشت سر هم ردیف شدن... تازه بیست وهفتم ماه رمضان هم هست...خیلی جالبه ها... مناسبت هایی که امروز رادیو اعلام می کرد شامل روز جهانی قلب و روز آتش نشان بود. دیدم حیفه که حالا این همه هفت تو یه روز جمع شدن هیچ مطلبی ننویسم. دوست داشتید فیلم هفت دیوید فینچر رو ببینید......
-
مرخصی وبلاگی
سهشنبه 2 مهرماه سال 1387 13:41
سلام... حال همتون خوبه...این دفعه خیلی طول کشید تا بیام و آپ کنم... یه کاری رو من از سال قبل شروع کردم که اگه خدا بخواد مهرماه نتیجه اون معلوم میشه... یا حسابی پولدار میشم یا اینکه حسابی حالم گرفته میشه دعا کنید کارم بگیره همتونو جشن تولد یکسالگی سام دعوت کنم... از سام هم که دیگه چی بگم... اینقدر بامزه شده که حد نداره...
-
یکسالگی نه ماه و نه روز
شنبه 9 شهریورماه سال 1387 16:10
سیزدهم شهریور وبلاگ نه ماه و نه روز یکساله شد... یکسال از روزی که تصمیم گرفتم برای گلک بنویسم گذشت... یکسال و دوهفته از وقتی که من و مامانی خبردار شدیم که داریم سه نفره می شیم گذشت با همه خاطراتش امیدوارم که همه مامانی ها و بابایی ها قدر این روزهای خوب رو بدونن از همه عزیزانی که تو این یکسال با ما بودن و کلی پیغامهای...
-
مرداد
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 23:02
سایه ها می دانند... که چه تابستانی است... سایه هایی بی لک... این آقای سام یه شیرین کاریهایی یاد گرفته که آدم دلش می خواد قید کار و زندگی رو بزنه بشینه پاش و خوش بگذرونه... تازه یاد گرفته که با دهنش صدا دربیاره که مثلا حرف میزنه ... اینقدر نازه که حد نداره... امروز هم چند تا غلت نصفه نیمه زده ... بالش هاپوشو خیلی دوست...
-
بی خوابی
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 12:12
وقتی این تایتل رو ببینید اونهایی که اهل سینما باشن یاد فیلم خاطره انگیز بی خوابی با بازی آل پاچینو می افتن... تو این فیلم آل نقش یه پلیس رو بازی می کنه که به سرزمینهای شمالی سفر می کنه تا راز یه جنایت رو کشف کنه... ولی به خاطر شمالی بودن اون منطقه آفتاب هیچ وقت غروب نمی کنه و همیشه روز هست و اون نمی تونه بخوابه... کلی...
-
یه دوست وبلاگی با سلیقه
سهشنبه 25 تیرماه سال 1387 10:27
سلام... حالتون خوبه... اینقدر مطلب دارم برای نوشتن که نمی دونم از کجا شروع کنم... اول اینکه اینقدر نمکی شده سام که نگو و نپرس... حالا سر فرصت چند تا عکس ازش گرفتم موقع حمومش... کلی خنده داره... یه مشکلی که داریم ما با این آقای سام اینکه خیلی گرمایی تشریف دارن... هوا هم که شدید گرم... یه کمی که گرمش میشه کلی سرو صدا...
-
اتاق سام
یکشنبه 2 تیرماه سال 1387 10:21
از خیلی وقته که میخوام درباره اتاق سام براتون بنویسم این کلیک شبانه ذهنم رو مشغول کرده بود. مامان مامانی که خیلی زحمت کشیدند برای وسایل های اتاق سام. من هم اتاقشو دو رنگ کردم با یه سقف سه رنگ ... و با مامانی کلی بهش رسیدیم. روی تمام کمدها و درهای اتاق سام از این ستاره ها که وقتی تاریک میشه هوا، چشمک می زنند چسبوندیم....
-
بابایی و کلیک های شبانه
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 09:52
بابایی اصلا امروز حوصله نداره... اصلا من و مامانی نفهمیدیم این تعطیلات کی اومد و کی رفت... سام یه ده روزی هست که شبها دلش درد می گیره و اینقدر گریه می کنه که صورتش پر از اشک میشه... آی دلم می سوزه... دهن کوچولوش بدون نفس جیغ میزنه... دکتر که بردیمش میگه بچه ها همشون تا سه ماهگی حدود های بعد از ظهر تا شب یه دل دردی...
-
اصفهان
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 09:16
آخر هفته پیش سه روز رفته بودم اصفهان، برای شرکت توی یه جشنواره... آی دلم تنگ شده بود برای سام و مامانی، اصلا انگار اصفهان یخ کرده بود... هیچ حسی نمی داد... با اینکه من این همه این شهر رو دوست دارم... یادم میومد دو سال قبل که با مامانی رفته بودیم اصفهان من اینقدر با هیجان تو میدون نقش جهان می گشتم باهاش که نگو... کلی...
-
وبلاگ بابایی ها و نی نی ها
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 09:36
سلام به همه بابایی های خوب...می خواستم بهتون خبر بدم که وبلاگ بابایی ها راه اندازی شد... همه بابایی هایی که مایلند عضو این وبلاگ بشن و خودشون درباره تجربیات، ایده ها، خاطرات و ... بنویسن،دعوت رسمی دارن تا بیان، از همه دوستای خوب وبلاگ نه ماه و نه روز می خوام که این خبررو تو وبلاگ های خودشون بذارن تا یه جمع خوبی رو...
-
خاله فریده
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 08:56
سلام... سلام... سلام... خوبید... خوشید... امیدوارم که همیشه شاد و خندون باشید. اولش که یه کم معذرت به خاطر اینکه دیر آپ می کنم... اینقدر این قندک نازه که آدم دلش نمیاد بیخیالش بشه و به کارهای دیگه برسه... هر لحظه ای که میگذره یه خاطره است... الان من و مامانی و سام با هم خونه مامان مامانی اطراق کردیم ، توپ هم نمی تونه...
-
تولدت مبارک
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 08:58
سلام به همگی دوستان که اینقدر به من و مامانی و گلک ما لطف داشتن... از همتون ممنونم به خاطر پیغامهای قشنگتون... به خاطر محبت های بی حدی که به ما داشتین... ببخشید که دیر آپ کردم ... خوب بابا شدم دیگه ... سرم شلوغه ... اینقدر خوشحالم که نمی دونم چه جوری براتون تعریف کنم... اینقدر نازه که نمی دونید... اولین بار که دیدمش،...
-
کیش و مات ... در یازده و سی دقیقه
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 23:43
خیلی خوابم میاد... دیشب دو ساعت خوابیدم...ساعت چهار و ده دقیقه صبح خوابیدم و ساعت شش بیدار شدم... دقیقا الان بیست و چهارساعت و ده دقیقه است که پیش ماست... اولین بار که دیدمش ، نمی دونستم چی بگم... خیلی ظریف و ترد ... خیلی آروم و ناز... خیلی خوابم میاد... ولی باید میومدم و به همه دوستای این وبلاگ خبر میدادم که من...
-
خدای همه مامانی ها
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 09:38
یه پیغامی رو خوندم که دلم خیلی گرفت... صبح امروز که همه شما دیدید تو تهران چه بارونی اومد... خیلی هوا لطیف و خوب بود... داشتم پیغامهایی رو که برای گلک اومده بود رو چک می کردم... دیدم یه دوستی نوشته بود: قدمش مبارک بعنی قدم همه بجه های تازه متولد شده مبارک انشا الله که قدم همه بچه ها برای خانواده هاشون مبارک باشه خدا...