-
آخرین دوازدهم
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 09:57
سلام... سال نو همگی مبارک باشه... امسال، سال بابایی شدن منه دقیقا دوازدهم فروردین ماه امسال، نی نی ما هشت ماهش تموم شد و رفت توی نه ماهگی... یعنی اگه خدابخواد، ماه دیگه دوازدهم میاد پیش ما... دعا کنید که این یک ماه هم به راحتی برای مامانی بگذره... خیلی نگرانشم... شماها چطورید... خوبید... خوش میگذره... بعضی از دوستان...
-
سال نو مبارک
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 11:25
-
تبریک زود رس
شنبه 25 اسفندماه سال 1386 11:47
سلام... دلم می خواد امروز که آخرین شنبه امساله، یه تبریک زودرس به همه دوستای وبلاگ نه ماه و نه روز بگم... امیدوارم که سال جدید، یه سال پر از انرژی برای همه شما باشه و کلی خبرای شاد و توپ به همه شما برسه... امیدوارم به هرکی که دلتون میخواد برسید... به هرجا دلتون میخواد سفرکنید... هرچی دلتون میخواد پولدار شید......
-
این روزها
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 09:15
این روزها مامانی یه کم دلش و کمرش درد میکنه... واقعا اونها که دارن مامانی می شن چقدر زحمت می بینن... واقعا خدا بهشون صبر بده... نه میتونی خوب بخوابی... نه میتونی خوب استراحت کنی... نه میتونی خوب کار کنی... واقعا آدم کلافه می شه... فکر نمی کنم ما مردها طاقتش رو داشته باشیم... اما هنوز هم خوش اخلاقه و خنده رو... خیلی...
-
آفتاب دوازدهم
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 11:47
صبح که داشتم با مامانی میرفتیم سرکار تو همت بودیم که آفتاب امروز رو که لابلای ابرها بود،دیدم... خیلی قشنگ بود... به مامانی نشون دادم و گفتم ببین چقدر قشنگه... اصلا امروز همه چیزش قشنگه... خوب روز،روز منه دیگه... تولدمه راستی... اگه دلتون خواست برای یه نی نی غش بره حتما به وبلاگ دوست پائیزی ما سر بزنید.
-
ساز دهنی
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1386 15:54
سلام... هنوز نیومدی... ولی هرروز تو یاد منی... روزهایی که وقتی غروب می شند... وقتی آدم سرخی آسمونو وقت اذان نگاه میکنه... همون موقع که نسیم ، عطر بهاررو میاره... دل آدم پر از غم میشه... نه از اینکه از دست کسی دلخور باشی... از اینکه یه روز دیگه تموم شده... کی میدونه آخرین زمستون یا بهار برای آدم کی می رسه... نمی دونی...
-
ولیعهد
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 16:20
جاتون خالی خیلی مهمونی تولد خوش گذشت... در ضمن عمه مامانی هم از سفر اومدن و دوشنبه هفته قبل برای مامانی لول اندازون گرفتیم. اونهایی که موضوع رو نمی دونن می تونن اینجا کلیک کنن. البته خوب چون این مهمونی برای خانوم هاست، من و بابای مامانی و شوهر دختر عموی مامانی، یعنی آقا رضا خونه خودمون موندیم و فیلم ۸۸ دقیقه آل...
-
معما
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1386 09:57
جاتون خالی سه شنبه شب من و مامانی از سرکار اومدیم خونه، بعدش هم هر جفتمون تیپ زدیم اساسی، آماده شدیم که برای یه موضوع خیلی خیلی مهم تشریف ببریم بیرون، اگه گفتید که چه موضوعی، البته بگم که تایتلی که من انتخاب کردم هیچ ربطی به این مطلب نداره... من الان که دارم این مطلب رو می نویسم ساعت دقیقا نه و بیست و پنج دقیقه صبح...
-
سیسمونی - شماره ۱
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1386 14:41
سلام... حالتون خوبه... لطفا منو نزنید... خوندم پیغام هاتونو... اصلا هم بابایی تنبل نیست،خوب یه کم سرم شلوغ بود به خدا... از جمیع دوستان وبلاگ نویس و وبلاگ خون معذرت... از گلک خودم هم معذرت میخوام... قول میدم که دیگه تکرار نشه... اگه شدحاضرم که خود کشون کنم. اینقدر اخم نکنید... کلی خبر بامزه براتون دارم. اول از همه دو...
-
یه عالمه تعطیلات
شنبه 22 دیماه سال 1386 09:11
به اطلاع گلک خودم برسونم که هفته قبل حسابی بابایی تو تعطیلات بود. یعنی اول که اعلام کردند دوشنبه و سه شنبه تعطیل ولی بیمارستانها و مراکز بهداشتی درمانی باز هستند،بابایی مامانی رو رسوند به سرکار ولی خودش برگشت خونه. بعدش هم که چهارشنبه ای گفتند همه جا باز هست الا دانشگاهها که خوب باز هم بابایی تعطیل شد. فقط خیلی...
-
بابا شمل
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 09:52
سلام... می خواستم بپرسم تا بحال به فکرتون رسیده من چه جوری اسم این وبلاگ رو انتخاب کردم؟؟ این تایتل چیزی رو یادتون نیاوورد. اونهایی که فیلم بابا شمل رو دیدند،یادشون هست حتما که وقتی بابا شمل با شوکت الملوک ازدواج میکنه شوکت الملوک بهش می گه: نه ماه و نه روز از امشب نه از امروز یه پسر کاکل به سر یا یه دختر تپلی میشنه...
-
ببار ای برف
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 10:10
امروز یه روز برفی توپه که امیدوارم حسابی بهتون خوش بگذره، صبح بیدار شدم دیدم عجب سفید کرده همه جارو ... گفتم الان اگه گلک بود، منتظر بود که رادیو اعلام کنه که مدارس تعطیله، آخه خودم اینجوری بودم... اگه تعطیل نمی شد اینقدر غر می زدم که نگو... میگن هرچه پدر کردو پسر کرد... راستی ، تا بحال براتون پیش اومده که نشسته...
-
مامانی های امساله
یکشنبه 9 دیماه سال 1386 09:19
سلام به همگی و عیدتون هم مبارک... امیدوارم حسابی بهتون خوش گذشته باشه... به من ومامانی که خیلی خوش گذشت... همش رفتیم مهمونی و من هم حسابی تو خونه و مهمونی و هرجایی که بود شده بودم خوش خواب ... گلک هم براتون سلام داره ... دیگه کاملا از تکونهای گلک می فهمیم کی خوابه کی بیدار... گاه گداری که خوابه من دستمو میذارم رو دل...
-
من و یادداشت بیست و یک
یکشنبه 2 دیماه سال 1386 10:47
یکی از دوستان وبلاگ گلک، گلی خانم هستن که از من خواستن تا درباره یکی از پست هایی که تو وبلاگ خودشون گذاشتن نظرم رو بگم. برای دیدن پست مورد نظر،یادداشت بیست و یک اینجا کلیک کنید. (در تمام جملات زیر، تو ، یعنی همسرم) ۱- می خوام با تو که عاشقت هستم ۹ ماه انتظار رو تقسیم کنم. خستگی هات مال من. ۲- اونی که دندون می ده...
-
الهه
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 10:07
هر روز یکی از دوستای گلک، مارو شرمنده می کنه، این دفعه هم الهه دوستی که از خیلی وقته با وبلاگ ما همراه بوده به ما لطف داشتن... ایشون یه قالب به عنوان هدیه مشخص شدن جنسیت گلک تهیه کردن که مامانی غش کرد وقتی دیدش.... از طرفی من خودم این قالب بهار رو خیلی دوست دارم چون خیلی رنگهای شادی داره... بهرحال اینقدر مامانی از...
-
خبری که هم اکتون به دست ما رسید: جنسیت گلک مشخص شد:)
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 08:49
سلام...دیروز من و مامانی رفتیم سونوگرافی و اینقدر هیچان داشتیم که نمی تونستیم خودمونو کنترل کنیم ... البته من زودتر رسیدم، چون از سرکار میومدم... ده دقیقه به چهار رسیدم ولی هنوز هیچ کس نبود، سرایدار ساختمون در رو برام باز کرد. بعد از چند دقیقه هم مامانی اومد. من که میدونستم مامانی دلش دختر می خواد همش تو دلم خداخدا...
-
یه خبر مهم
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 09:39
امروز بعد از ظهر مامانی می خوان تشریف ببرن که خانوم دکترشون براشون یه سونوگرافی برای تعیین جنسیت بنویسن.... بعد تا هفته دیگه معلوم می شه که گلک ما دختر خانوم هستن یا آقا پسر... یعنی اینکه تا هفته دیگه معلوم می شه بنده پدر قراره دوماد دار بشم یا عروس دار حالا من میخوام هر کدومتون نظرتون رو بنویسید....دختر یا پسر؟
-
ویارونه، لول اندازون
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 08:34
مامانی گلک شیرازی هست و شیرازی ها رسم های جالبی برای خانومهایی که دارن مامانی میشن دارن... مثلا یکی از این رسم ها به زبون شیرین شیرازی، ویارونه است که خانواده عروس یا داماد، خانوم مامانی رو دعوت می کنن و کلی براش غذاهای مختلف مثل کلم پلو، آلبالو پلو و یا هر چیزی که مامانی ویارش شده رو آماده می کنن تا حسابی به مامانی...
-
گلک شیطونی یاد گرفته
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 13:32
تو این همه گرفتاری سرماخوردگی مامانی، یه چیز خیلی دیگه بامزه بود... اونم این بود که مامانی می گفت من تا می خوابم گلک شروع به تکون خوردن میکنه... گاهی اینقدر زیاد که من رو هم از خواب بیدار می کنه... اما وقتی بیدارم خیلی کم پیش میاد تکون بخوره... شیطونی رو از الان یاد گرفته.
-
تب، سرفه ، مامانی
یکشنبه 11 آذرماه سال 1386 08:55
این چند روز خیلی حالم گرفته بود... مامانی حسابی سرما خورده و حالش اصلا خوب نیست... دارو هم که نمی تونه بخوره... رفته بودیم آزمایشگاه که برگشتنی یهو هوس معجون کردم... رفتیم باهم دوتا لیوان بزرگ معجون خوردیم و یه کم قدم زدیم... ولی هوا سرد بود، همین باعث شد که سرما بخوره ... جمعه هم که با دوست مامانی و همسرش بیرون...
-
جمعه های پائیزی
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 09:04
امروز مامانی قراره که بره پیش خانوم دکترش تا معاینه این ماهشو انجام بده، تو کتابی که خریده بودیم نوشته بود که گلک تو هفته شانزدهم پاهاش کشیده تر از دستاش شده و میتونه پلک بزنه و حرکاتش هم بیشتر میشه، مامانی هایی که اولین بارشون هست مامانی میشن، از هفته شانزدهم یا هفدهم می تونن تکونها و شیطونی های گلک کوچولو هاشون...
-
سام
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 09:24
مامانی دیگه عادت کرده، اون اوایلش یه جورایی شاید براش خیلی عجیب بود، ولی الان دیگه کاملا به اخلاق من آشنا شده، می دونه که تو هر سفری، تو هر مهمونی و آشنایتی، من همیشه به دنبال نشونه هایی از یک زندگی ایرانی هستم. بعضی چیزهایی که تو این کشور پیدا میشه، تو هیچ کجای دنیا وجود نداره، و وقتی دقت کنی می بینی واقعا حیفه...
-
ضربان زندگی
جمعه 25 آبانماه سال 1386 23:14
سلام گلکم ... دلم برای وبلاگت تنگ شده بود... این دو سه روز اینقدر سرم شلوغ بود که نمی تونستم یه لحظه هم استراحت کنم....گلک عزیز هم انتهای هفته پانزدمشه... از همه اونهایی که بابایی خوب کامنت گذاشتن ممنونم ... مامانی گلک داشت برام توضیح می داد که موقع سونوگرافی حرکات گلک رو دیده و به صدای قلبش گوش کرده.... تا بحال دو...
-
یه بابایی خوب و مهربون
پنجشنبه 17 آبانماه سال 1386 18:26
یه سوال می خوام بپرسم و می خوام خواهش کنم که وقتی لطف می کنید و کامنت می نویسید، اصلا به سن و سال الان تون فکر نکنین ... از دلتون بگین... یه بابایی مهربون چه جوری باید باشه؟ خوب فکر کنین... به وقتی که کوچولو بودین... مثلا من خودم عشق اسباب بازی داشتم... پارک و بدو بدو... یادمه وقتی بابایی من می گفت که بریم پارک، می...
-
مامان گلک
سهشنبه 15 آبانماه سال 1386 08:06
امروز صبح من و مامان گلک داشتیم کامنت هایی که برای گلک رسیده بود رو میخوندیم ... من قبلا خیلی در مورد رابطه عاطفی که بین مادر و فرزند هنگام بارداری ایجاد میشه شنیده بودم یا خونده بودم... ولی الان دارم واقعا احساس می کنم... وقتی که لذت خوندن این کامنت ها رو تو صورت مامانی می بینم... وقتی که بیشتر اوقات داریم در مورد...
-
شب بخیر گلک
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 10:33
وقتی که من از کار برمی گردم خونه، باید به گلک سلام کنم... وقتی که دارم با مامانی صحبت می کنم باید با گلک هم صحبت کنم.... وقتی که میخوایم شب بخوابیم هم باید به گلک شب بخیر بگم... البته اینکار رو مامانی یادم داده ... دستم رو میذاره روی دلش میگه حالا با گلک صحبت کن... الان نزدیک هفته دوازهم، سیزدهم هستیم... گلک تقریبا...
-
مامانی تپل
یکشنبه 6 آبانماه سال 1386 08:45
این روزا کم کم دارم به این نتیجه میرسم که مامانی داره تپل مپل میشه... خوب خوبه ... به هرحال یکی از مشکلاتی که از اول زندگی با این مامانی من داشتم این بود که خیلی فانتزی غذا میل می فرمودند... بماند که من مثل آدم های از جزیره فرار کرده دولپی غذا میخوردم و ایشون یه جورایی چپ چپ به من نگاه میکردن... خوب آدم گشنشه که دیگه...
-
من یا کودک
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 23:56
به راستی کیست که از تکان خوردن گهواره بیش تر لذت می برد، من یا کودک؟ نانسی تایر، نویسنده آمریکایی(۱۹۴۳). نظر شما در این مورد چیه؟
-
گلک شناسی از طریق کتاب
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 12:40
روز جمعه من و مامانت رفتیم شهر کتاب، نزدیک سر حافظ... اونوقت مامان خانومتون تا جایی که میتونستن کتابهایی راجع به نوزادن قبل و بعد از تولد خرید فرمودند... الان شما هفته دهم فکر می کنم باشین... عکست رو زده بود... الان شبیه یه سیب زمینی کوچولو هستی و داره اندامت شکل می گیره... اینقدر خندیدیم که نگو... یه سری کتاب هم...
-
عرق بید مشک
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 21:44
مامانی گلک، باید هر روز حداقل یه لیوان شربت عرق بیدمشک بخوره تا نی نی صبور و باهوش بشه... به همه مامانی ها که منتظر نی نی خودشون هستن توصیه می کنم که حتما یک لیوان عرق بید مشک تو روز رو فراموش نکنن... کوچولو صبور میخواین، عرق بید مشک میل کنین... به همین سادگی